سفارش تبلیغ
صبا ویژن






گمآنه

| من جاده ی در دست ِ احداثم |

تمام سال را به دنبال هشت اردی بهشت دوست داشتنی سپری کردم و امروز به اندازه ی تمام سال دوست نداشتنی می گذرد. نه فقط امسال! هر سال هشت اردی بهشت ها دوست نداشتنی تر از تمام روز های دیگر می گذرد...

صبح دیر تر از روز های پیش از خواب بیدار شدم. چشم باز کردم و دیدم که نوزده سالگی رسیده!چشم باز کردم و حس کردم در همین ساعاتی که خواب بودم به اندازه ی چند سال پیر شدم ... انقدر عمیق احساس پیری کردم که بین موهایم به دنبال تار سفید می گشتم. من نه آدم نا امیدی هستم و نه زندگی را بی خودی تلخ می کنم! اما هر چه باشد هشت اردی بهشت غم ناک است ...

خودم با پای خودم آمدم درست در روزی نفس می کشم که پیری ام را به رخ ام می کشد! در روزی راه می روم که به وضوح نشان می دهد یک عدد به تعداد سال های سپری شده ام اضافه شده و من باید به زور هم شده فکر کنم که نه ... نوزده هم هم چنان کم است و آن که پیر تر است 20 است!

خوب یادم هست که وقتی به هفده رسیدم احساس کردم از دنیای زنده ی خودم پرت شدم به برزخی که نمی دانستم اسم ش چیست. و وقتی از هفده به هجده رسیدم دیگر جزو برزخیان قانونی نبودم و انقدر بی خود و بی جهت قانون آدم حساب م کرد که باز هم احساس پیری کردم. حالا رسیدم به نوزده! نوزدهی که یکسال از بزرگی قانونی اش می گذرد و یک سال از برزخ قانونی دور شده است و یک سال در جمع پیر های کوچک بزرگ تر و یک سال از تمام آدم های قانونی پیر تر  ...

امروز صبح مثل تمام صبح های دیگر بود. نه تار سفیدی یافتم و نه دندان هایم ریخته بود. تنها قالب م عوض شد ...

انقدر با 19 نا مانوس م که حاضرم به خاطرش تا آخر عمر بگویم هجده سال و چقدر روز م است ...

مثل هجده سالگی ام که گفتم هفده سال و سیصد و شصت و پنج روز م است ...

تولد مضحک ترین تاریخ قراردادی برای شادی بشر است.

هیچ علتی بر شادی وجود ندارد.

هیچ علتی بر غصه دار پیر شدن نبودن وجود ندارد ...

پ.ن: تمام می شوم شبی ...

پ.ن تر: من کودکم هنوز ... به چشمم نگاه کن!

قد می کشم به قلب تو نزدیک تر شوم ...

پ.ن ترین: باید امشب بروم شام غریبان خودم ...

#ممکن_الحذف


نوشته شده در چهارشنبه 95/2/8ساعت 2:7 عصر توسط ریحانه کاف| نظر



      قالب ساز آنلاین